رسول ملکیان اصفهانی

زندگینامه و آثار علمی و پژوهشی و قرآنی رسول ملکیان اصفهانی

رسول ملکیان اصفهانی

زندگینامه و آثار علمی و پژوهشی و قرآنی رسول ملکیان اصفهانی

مشخصات بلاگ
رسول ملکیان اصفهانی

آثار علمی دراین سایت بصورت تخصصی در حوزه قرآن و مفاهیم شناسی می باشد .
و به لطف الهی پدید آمده است که بصورت رایگان (115 جلد) در اختیار عموم قرار می گیرد.

علم مفاهیم شناسی درقرآن ازعلوم نسبتا نو پدید تفسیر و علوم قرآن می باشد .
مطالب آن بویژه منبع مناسب برای پژوهشگران قرآن و پایان نامه ها است.

یاد داشت ها بیشتر دغدغه های استاد می باشد .

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق درقرآن» ثبت شده است

مقدمه

کلیپی از حجت الاسلام والمسلمین احمد عابدینی در شبکه های اجتماعی در موضوعات گوناگون فقهی و ... منتشر شده است و آیت‌ﷲ ابوالقاسم علیدوست در واکنش به این مطالب، پاسخی داده است. و توجه به تراث علمی شیعه و فتواهای علما  و احادیث دراین زمینه فرموده اند.( https://www.hawzahnews.com/news/1030847)

بویژه در باره نجاست و عدم نجاست مشرکین که بحث فراوانی می طلبد. به هر حال با این زمینه مباحثه فوق اینجانب این مطلب را نشر می دهم:

چقدرجای این کرسی های آزاد اندیشی دور از اغراض نفسانی و شیطانی و غرور علمی یعنی صفات رذیله اخلاقی خالی است.

ما این همه دستور به اخلاق الهی و اسلامی  و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین در این باره داریم.

من فقط برای کمک به فضا و طرح بحث لازم می دانم یک سند ازاسلام شناس معاصر و دنیا دیده و انسان فهم در اینجا بیاورم.

به این دلیل که اعتقاد دارم اگرما قبل از ورود به عرصه علم های شریف اصول و فقه  یکدوره کامل اعتقادات اجتهادی براساس قرآن( وذیل آن روایات)  که شامل:

۱.قرآن و معرفت شناسی

۲.قرآن وهستی شناسی

۳.قرآن و انسان شناسی

۴.قرآن و خداشناسی

۵.قرآن و اسماء الهی

۶.قرآن و صفات الهی

۷.قرآن وتوحیدشناسی

۸.قرآن و عدل شناسی

۹.قرآن وافعال الهی

۱۰.قرآن و انبیاء شناسی (عام)

۱۱.قرآن و پیامبراسلام (ص) نبوت خاصه

۱۲.قرآن و هرکدام ازپیامبران(نبوت عامه – انبیاء خاص مطرح درقرآن)

۱۳.قرآن وقرآن شناسی

۱۴.قرآن و امام شناسی( امامت عامه)

۱۵.قرآن وامام علی (ع) (امامت خاصه)

۱۶.قرآن و معادشناسی.

۱۷. قرآن و ادیان الهی

۱۸.قرآن و ادیان غیرالهی

۱۹.تاریخ اعتقادات

۲۰.اعتقادات معاصر

اینها می شود بخوانیم بسیاری از فتواها و آراء فقهی محل تحقیق بیشتر خواهد شد:

واما یک سند از سخنرانی استاد سید‌هادی خسروشاهی درباره امام موسی صدر :

سخنرانی یا «موعظه» امام صدر در آن روز تاریخی، با توجه به محتوای آن تحت عنوان «ادیان در خدمت انسان» ثبت شد که در آغاز ایشان پس از نیایش به پیشگاه خداوند، به علت بسترسازی برای قرار گرفتن مسلمانان و اهل کتاب در کنار یکدیگر در راستای خدمت به خلق و تکیه بر «کلمه سواء»، برای خوشبختی انسانها، شکر و سپاس فراوان به جای آورد و پس از مقدمه‌ای کوتاه گفت: «برای انسان گرد آمده‌ایم؛ انسانی که ادیان برای او آمده‌اند، ادیانی که یکی بوده‌اند و هر کدام ظهور دیگری را بشارت می‌داده است و یکدیگر را تصدیق و تأیید می‌کرده‌اند و خداوند به وسیله همین ادیان، توده‌های مردم را از تاریکی به سوی نور هدایت رهنمون گردید.»

 

امام صدر سپس به اصل مسئله که وحدت اهداف همه ادیان الهی است، می‌پردازد و می‌گوید: «در اصل، ادیان یکی بودند؛ زیرا نقطه آغاز همه آنها، یعنی خداوند متعال یکی است؛ هدف آنها، یعنی نجات انسان، یکی است و بستر زندگی و تکامل آنها، یعنی جهان هستی هم یکی است. پس با این وحدت فراگیر، چرا پیروان آنها در کنار هم نباشند؟»

 

بعد به عامل اصلی تفرقه و تضاد میان انسانها و صاحبان ادیان اشاره می‌کند: «آنگاه که هدف را فراموش کردیم و از خدمت به انسان دور شدیم، خداوند هم از ما دور شد و در واقع ما را به خاطر اعمال خودمان، رها کرد. در نتیجه به راههای گوناگون رفتیم و به بخشهای مختلف بدل شدیم و جهان واحد را پاره‌پاره کردیم و به خاطر منافع خصوصی خود، معبودهای دیگری به جز خدا، انتخاب کردیم و در نتیجه انسان را به نابودی کشاندیم.»

امام پس از توضیح در این کجروی انسان و دوری از خدای یگانه، راه نجات و اصلاح را بیان می‌کند که بازگشت به خدای یکتاست: «برای نجات از عذاب و کیفر طبیعی اعمال ناشایست خود، و برای خدمت به انسان مستضعف رو به نابودی، باید به خویشتن خویش برگردیم که هدف ادیان و خواست الهی در مورد بشر، همین بازگشت به اصل و وحدت و تعایش مبارک است…»

بعد از مطالب مفیدی استاد خسرو شاهی می فرمایند:

در مورد «نجاست مشرکین» هم ایشان عقیده داشتند که این بیان ناظر بر بت‌پرستان جزیره العرب است که در قرآن آمده است.

در واقع ایشان براساس انسان شناسی قرآن و مبانی آن در حوزه فقه نظر میدهند

خودتتان مطالب کامل استاد خسرو شاهی را مطالعه کنید.

https://www.cgie.org.ir/fa/news/28170/%

تحت عنوان:امام موسی صدر و گفتمان مشترک ادیان / استاد سید‌هادی خسروشاهی

  • رسول ملکیان اصفهانی

کلمه "اللّه" عَلَم و نام مختصّ ذات مقدس پروردگار است. عرب‏ ها حتى در دوران جاهلى نیز با این کلمه آشنایى داشتند.

مشرکان مکه اعتقاد به خدا داشتند، اما با این حال بت را وسیله تقرب به خداوند می دانستند که آیه شریفه 3 سوره زمر بر آن دلالت می کند؛ [1] از این رو، این کلمه مبارکه در استعمالات مردم قبل از اسلام نیز کاربرد داشته است.

 

لبید شاعر عصر جاهلى مى‏گوید:

الا کلّ شى‏ء ما خلا اللّه باطل             و کلّ نعیم لا محالة زائل

هر چیز به جز وجود اقدس الاهى باطل و هر نعمتى به ناچار زایل شدنى است.

و خداوند مى‏فرماید: "وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ"؛ [2] و هرگاه از آنان سؤال کنى چه کسى آسمان‏ ها و زمین را آفریده است، مسلّما مى‏گویند: اللّه. [3] به همین مضمون آیات دیگری نیز دلالت دارد که هنگامی که از مشرکان درباره آفریننده آسمان ها و زمین سؤال می شد می گفتند خدا است. [4]

اما در میان ادیان دیگر که لغت آنان عربی نبوده، اسم خداوند به زبان خودشان استعمال می شده است، مانند اسرائیل که در لغت عبری، مرکب از اسرا و ایل به معنای بنده خدا است؛ زیرا که اسرا به معنای بنده و ایل به معنای خدا معنا شده است. [5]

 

[1] .   "أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی‏ ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّار"؛ آگاه باش که دین خالص از آن خداست و آنان که غیر از خداوند، دیگرى را به خدایى گرفتند، گفتند: بتان را از آن رو مى‏پرستیم تا وسیله نزدیکى ما به خداى یکتا شوند. و خدا در آنچه اختلاف مى‏کنند میانشان حکم خواهد کرد. خدا آن را که دروغگو و ناسپاس باشد هدایت نمى‏کند.

 

[2] لقمان، 25.

[3] خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، ص 426، بی جا، بی تا.

[4] عنکبوت، 61؛ زمر، 38؛ زخرف، 9.

[5] حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج 1، ص 134، کتابفروشى لطفى، تهران، 1404 ق.

 

  • رسول ملکیان اصفهانی

 

بخش اول: قرآن شناسی

 

۱.چهارمرحله قرآن و یاانس

۲.قرآن راازکجا شروع کنیم؟

۳. چهار مرحله مهم قرآن الف -الفاظ . ب-معانی . ج-عمل شخصی واجتماعی. د- دفاع ازقرآن

۴. اگراز معانی قرآن شروع کردیم به طرف های دیگرهم می رسیم. (متاسفانه اکثر موسسات قرآن در حوزه لفظ قرآن است. یعنی رو خوانی وروان خوانی وتند خوانی وصوت ولحن وتجوید وحفظ قرآن).

۵.سه مرحله آموزش قرآن( مراحلی که در دوران انقلاب اسلامی انجام شده است)

اول کلاس قرآن بصورت مستقل

دوم کلاس قرآن و خط  ( برای رونق کلاس قرآن هنر را نیز اضافه کردیم).

سوم قرآن و خط و استخر( چون باز کلاس های قرآن جواب نداد علاوه بر هنر ورزش رانیز اضافه کردیم).

که اشتباه بزرگی بود برای رسدیدن به اهداف آموزش قرآن.

البته درآموزش وپرورش جدول همه این موضوعات است ولی باپیوستگی استقلال دارند.

۶. دوشبکه صدا وسیمای قرآن یا تفسیرعلامه جوادی است خیلی عالی. یا حجت الاسلام قرائتی خیلی عمومی وعوامانه. سطهای میانه ندارد.

لطفا نظرتان رابگوئید.؟

۷.درزمان ما خیلی ها اهل قرآن شدند و نخبه داریم.

۸.خدمات بزرگی در این انقلاب به قرآن شده است.

۹.شما مطالبه از علما وصدا وسیما داشته باشید مثل طرفداران ورزش.

۱۰.زندگی درسایه قرآن شیرین ترین است.

۱۱. ملاک ومعیارقرآن.

۱۲.کتابهای زیادی برعلیه قرآن نوشته شده ومی شود.

۱۳. معاندین قابل هدایت نیستند حتی درزمان نزول وحی چه برسد به حالا.

۱۴.انسان با محبوبش محشور می شود.

۱۵.درس قرآن جدی است لکن نباید رسمی و موظف واداری تلقی گردد.

 باید عشق و علاقه باشد.

۱۶.تجربه شخصی من چهل سال است.

۱۷.کنارقرآن که قرارمی گیری مطمئن باش شیاطین فعال می گردند. داخلی وخارجی.

۱۸.مشکل اساسی کلاسهای قرآن یا مربی است یامخاطب. فضای کلاس مکان زمان سرمایش گرمایش روش کتاب و.....فرعی است.

۱۹. چون مبنای حرکت علمی ما معنائی است دارای چند مرحله است:

۱. لغات شناسی مثل لغات نمونه و یامفردات ویا لغات مصطفوی

۲.ترجمه عمومی مثل فولادگر

۳.ترجمه دقیق همراه صرف ونحو وبلاغت مثل بهرامپور

۴.ساختارسوره مثل خامه گر

۵.مطالب عمومی سوره شناسی سایت دفترتبلیغات

۶.تفسیرمختصرعمومی مثل کتاب ذکرمبارک شش جلدی و یا برگزیده تفسیرنمونه و یاتفسیرنور یاتفسیرمهر.

۷.منطق تفسیرشناسی رضائی

۸.تاریخ تفسیر

۹.آسیب شناسی

۱۰.علوم قرآن

۱۱.تفسیرتخصصی وعالی مثل المیزان و یاتسنیم.

۱۲.تفسیرفوق تخصصی یعنی موضوعی داخلی درقرآن

۱۳.تفسیر فوق تخصصی تطبیقی مذاهب اسلامی.

۱۴.تفسیرفوق تخصصی یعنی موضوعی خارجی قرآن وعلوم.

۱۵.تفسیرفوق تخصصی تطبیقی ادیان الهی

۱۶.تفسیرفوق تخصصی تطبیقی ادیان غیرالهی.

۱۷.تفسیرفوق تخصصی انفسی قرآن.

 

 

بخش دوم: سوره شناسی

 

۱. ۱۱۴ سوره داریم . سوربمعنای دیواردورشهر

۲. ۶۰۰۰ آیه بمعنای نشانه

۳. هر سوره مهریه دارد

۴.هرآیه مهریه دارد

۵.مهریه سوره ها وآیه ها نقدی است.

۶.تامهریه پرداخت نگردد رخ نمی دهند.

۶.مهریه شان سنگین است. لاتشتروا بایات الله ثمنا قلیلا.

۷. یوسف را ارزان فروختند.

سوره یوسف آیه ۲۰

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ

ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻳﻰ ﺍﻧﺪﻙ، ﺩِﺭﻣﻰ ﭼﻨﺪ، ﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭﺑﻰ ﺭﻏﺒﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ.

چه تاکیدی می کند. ثمن بخس و دراهم معدوده.

۸.سازمان یونسکو بالاترین کتاب راقرآن می داند.

بااینکه مراکزبین المللی یا تحت اشراف یانفوذ صهییونیست است.

۹.هرسوره ای ساختارمخصوص بخود دارد.نمای کلی شهرسوره. نگاه عقابی.

۱۰.هرسوره ای هدف ویا اهدافی دارد.

۱۱.اسامی سوره ها درزمان پیامبراست. چون در روایات اشارات زیادی است.

۱۲.سوره ها ظاهر وپنهان دارند.

۱۳. برای رسیدن به ظاهروباطن قرآن بایدسرمایه گذاری سنگین کرد. جوانی پول وقت و...

۱۴.تفسیرتصویری قرآن

۱۵.هرکسی خودش مخاطب قرآن است.

۱۶.با اشتهی سر سفره قرآن باشید.

۱۷.کتاب سوره شناسی.

 

بخش سوم: سوره کهف سوره ولایت

 

۱.خواص سوره کهف

.ثواب سوره.

.ختم سوره.

۲.نام این سوره مهم است . انتخاب دقیق.

۳.خواص این سوره طلب شهادت است. خانم ها هم مطالبه کنند.

۴.تعداد ۱۱۰ آیه . یعنی علی. یعنی امام و ولی.

۵.شما هرکدام یا تعدادی درهر زمانی و یا مکان و ادوارتاریخ کهفی شوید. راه نجات. درخانه و منزل و محل کارو داشتن موبایل و...

۶.تمام اعضایمان کهفی بشود. چشم و گوش و..

۷.کهف این زمان مشگلتراست. چرا؟؟

۸. یک جوابش این است که کهف این زمان جنگ نرم است آن کهف سخت افزار

۹.سعی کنید مدتی درفضای سوره کهف نفس بکشید وزندگی کنید. تجربه کنید.

۱۰.خودتتان تدبرکنید ببینید چه می فهمید.

۱۱. درزمان اسلام کهفی شدن فقط درمتن جامعه مجازاست. رهبانیت مجازنیست وداستان دو برادر.

۱۲.ترسیم و ساختار و نقشه سوره کهف

۱۳.چندین بار این سوره خوانده شود باترجمه ولغات.

۱۴.چهارداستان دارد.

۱۵.در سوره کهف بغیرموسی پیامبرنداریم یااختلافی است برسرخضر و ذوالقرنین. یعنی داستان مومنین واولیای خداست

۱۶.سه هجرت دارد. کهف برای ایمان . موسی برای علم وعرفان . ذوالقرنین برای سازندگی.

۱۷.داستان موسی وخضر اینها کیستند.؟ از انبیائی که دوست دارم درقیامت وبهشت ببینم.

۱۸.جوان دیگرکجای داستان است؟

۱۹.چرا ازبین این همه یار یک نفر واین هم جوان.؟

۲۰.سناریو داستان موسی وخضر چهارسناریو درخودش دارد. اولی حرکت موسی باهمراش و بعد سه داستان دیگر.

۲۱.این چهارسناریو هرکدام بنوعی بحث والدین وفرزندان است.آیا امروز این مشکل است؟

۲۲.چند تاپیامبر مشکل فرزندجسمانی یا بگوهمسرانشان داشتند:

ابراهیم.....اسماعیل واسحاق

زکریا ....یحیی

عمران......مریم

مریم.......عیسی

محمد و پسر ....و زهرا کوثر. مشکل معاصر.

۲۳.آیا اعمال خضرشرعی است؟ قطعا خیر

.پس چرا گفته شده.؟ جوابش بعدا

۲۴‌.داستان علم آموزی خضر عملی ویا تربیتی است و نه آموزشی و یاپژوهشی.

۲۵.شرط مهم عدم سوال وچانه زنی است. جوانان امروز راببینید.

۲۶.شرط مهم دیگر اطاعت و پیروی است. مشکل امروز.

۲۷.سیاست وعرفان و....ازهم جدائی ندارد.

۲۸.شرط دیگرتسلیم محض است.

۲۹.شرط دیگرفهمیدن یانفهمیدن نیست.

۳۰.شرط دیگرسکوت و عمل.

۳۱.شرط دیگرصبراست.

۳۲.شرط دیگراستقامت است.

۳۳.موسی نیز درماجراها شاهد وعامل است.

۳۴.موسی پرونده سنگین و سوابق داشت ولی هنوز نیاموخته زیاد دارد؟ مثل نجفی وزیر وشهردار.

۳۵.موسی تازه گفته خیلی می گردم تاخضرراپیدا کنم؟

سوره کهف آیه ۶۰:

وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا

ﻭ [ﻳﺎﺩ ﻛﻦ ] ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻰ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧﻮﺩ- ﻳﻮﺷﻊ ﭘﺴﺮ       ﻧﻮﻥ- ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺑﻪ        ﻫﻢ ﺁﻣﺪﻥ ﺩﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺮﺳﻢ، ﻳﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎﻳﻰ ﺩﺭﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﭘﻮﻳﻢ. حقب یعنی سالهای طولانی ۷۰ الی ۸۰ سال.

لاابرح پیوسته راه می روم.

۳۶.شما ممکنه امام زمان رابدست بیارید وزود ازدست بدید.

۳۷.نقش راهنما در داستان کهف سگ و در موسی وخضر ماهی آیه ۶۱.

۳۸.نقش دریا برای رسیدن به معارف بجای گناه. امروز کناردریاهای دنیاچه خبراست؟ ببین بشرچه کرده است؟

۳۹.آیا در زمان ما هم کارهای خضر اتفاق می افتد.؟

۴۰.چرا این اعمال ازخضر سرزده است؟ فلسفه آن.

یعنی عالم ولی دارد

بالاتر عالم مالک و مدیر و مدبر و مربی دارد.

. این اعمال یعنی اسرارزیادی درعالم است وشما نمی دانید.

۴۱.در قرآن زود دنبال نتایج واهداف نهائی نگردید. اسرارزیاد است.

۴۲.درقرآن انتظار حل همه معماها رانداشته باشید . زیرا مربوط تا قیامت است.

۴۳.چگونه می توانیم به اسراربرسیم ؟ زمانی که به اعتصام به حبل الله باشیم.

۴۴.تمام سناریوها مقابل موسی است؟ واسرارش رانمی داند. الان سری ترین چیزها اسنادی است که درروی میزاست ولی همگان متوجه نیستند.

۴۵. ماالان فقط گردش کلی درشهر سوره کهف هستیم. اجزا رابررسی نکردیم.

ماداریم نگاه از کوه صفه وعقابی می اندازیم وارد جزئیات نشدیم.

۴۶.درداستان موسی وخضرمی بینیم اساس استاد است و بقیه شرایط کلاس و....مهم نیست وفرعی است.

۴۷. داستان موسی وخضرمی گوید کلاس آزاد باشد ازهمه نظر.

۴۸.برای درک این سوره سختی عملی وروحی کشیدم.

 

  • رسول ملکیان اصفهانی

 

خداوند در سوره عنکبوت می فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»(۱)؛ مثل کسانی که جز خداوند یار و یاوری برای خود برگزیده اند، همانند عنکبوت است که برای خود خانه ای ساخته است و اگر بدانند سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است.

 

خداوند در سوره عنکبوت می فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»(۱)؛ مثل کسانی که جز خداوند یار و یاوری برای خود برگزیده اند، همانند عنکبوت است که برای خود خانه ای ساخته است و اگر بدانند سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است.

 

این موضوع را که خانه عنکبوت از نظر مادی و معنوی سست ترین خانه هاست؛ مطالعات اخیر حیوان شناسی در زمین به اثبات رسانده است. مفسران در این باره گفته اند: منکرانی که ولایت غیر خدا را پذیرفته اند در سستی و ضعف اعتقاد، همانند عنکبوت هستند که برای خود خانه ای ساخته تا در پناه آن آرام گیرد؛ در حالی که خانه او سست ترین خانه ها به شمار رفته، برای پناه جستن، شایستگی ندارد و اگر این منکران می دانستند چنین کاری را انجام نمی دادند.

 

عنکبوت از نظر علمی

عنکبوت از شاخه بندپایان(۲) و از رده آراکنوئیدها(۳) است. در این شاخه غیر از عنکبوتیان جنس های دیگری نظیر عقرب ها و کنه ها نیز وجود دارند. بدن عنکبوت(۴) به دو قسمت جلویی و عقبی تقسیم می شود؛ در قسمت جلو سر و سینه قرار گرفته و قسمت عقبی بدن، شکم را در بر می گیرد. در قسمت جلو چهار جفت پا و دو جفت شاخک حسی و یک جفت شاخک قلاب مانند به شکل گاز انبر یا چنگال هایی که حاوی غدد سمی است وجود دارد. کمر باریک عنکبوت قسمت جلویی بدن او را از قسمت عقبی جدا می کند.

عنکبوت چشم های ساده ای دارد که تعداد آنها به هشت عدد می رسد؛ البته گاهی تعداد چشم ها از هشت کمتر است. این حیوان با شکار کردن حشرات، روزگار می گذراند و پوستی ضخیم و پوشیده از مو دارد. این پوست هفت تا هشت بار می افتد تا به مرحله کمال خود برسد. جانور شناسان امروز، بیش از سی هزار نوع عنکبوت را مورد شناسایی قرار داده اند که از نظر شکل؛ رنگ و حجم (بین کمتر از یک میلیمتر و نود میلیمتر) با هم متفاوتند. بیشتر عنکبوت ها در خشکی و به صورت فردی (جز در هنگام جفتگیری و سر از تخم درآوردن بچه عنکبوت ها) زندگی می کنند. محیط زیست عنکبوت ها از سطح دریا تا ارتفاع پنج هزار متری گسترده شده است.

این حشرات، سه جفت زایده برجسته و متحرک در پایین شکم دارند؛ این زایده ها سوراخ های ریزی دارند که مایع سازنده تارهای عنکبوت از آن خارج می شود، به همین علت به این سوراخ ها دوک گفته می شود. این مایع که از طریق دوک های قسمت عقب بدن از تعدادی غدد ویژه ترشح می شود، به محض آنکه در معرض هوا قرار گیرد خشک می گردد. پس از خشک شدن، تارهایی با شکل، طول و استحکام متفاوت ایجاد می شوند. این تفاوت، ناشی از تفاوت غدد ترشح کننده تارهاست. عنکبوت در خانه اش - که همه فعالیت های حیاتی خود را در آن انجام می دهد - می ماند. این حشره غیر از این خانه، مخفیگاه دیگری نیز برای خود می سازد که به وسیله تارِ شکار به خانه متصل شود و در مواقع خطر به این مخفیگاه پناه می برد.

 

مفاهیم علمی موجود در آیه:

 

۱. مفرد آوردن عنکبوت

در فرهنگ لسان العرب آمده است: عنکبوت جانور کوچکی است که در هوا و بر روی دهانه چاه، ترکیبی را می بافد. این کلمه مؤنث است؛ اما گاهی در شعر به صورت مذکر هم آمده است. به خانه عنکبوت (عَکدَبَة) گفته می شود. فراء می گوید: عنکبوت مؤنث است؛ البته برخی عرب ها آن را به صورت مذکر هم می آورند. جمع آن عنکبوتات، عَناکِب و عَناکیب و اسم مصغر آن عُنَیکِب است. اهل یمن به آن عَنکَباه می گویند؛ گاهی نیز عَنکَباء و عَنکَبوه نامیده می شود. سیبویه با استشهاد به افزودن تاء به عنکبوت آن را عنکباء می نامد و من نمی دانم آیا اسم مفرد است یا جمع. ابن اعرابی می گوید: عَنکَب مذکر است و مؤنث آن عَنکَبة است. گفته شده است عَنکَب اسم جنس عنکبوت است و عنکبوت هم مذکر و هم مؤنث است. (مبرد) می گوید: عنکبوت مؤنث است؛ اما مذکر هم آورده شده است.

نظر غالب آن است که واژه عنکبوت مفرد مؤنث بوده و جمع آن عَناکِب است. نام گذاری این سوره به نام عنکبوت - که واژه ای مفرد است - به این دلیل است که عنکبوت به صورت فردی زندگی می کند به جز مواقع جفت گیری یا زمانی که تخم ها باز می شوند. اما در دو سوره نمل و نحل، اسم سوره به صورت جمع آمده است تا بر جمعی بودن زندگی این دو حشره اشاره شود.

 

۲. إتَّخَذَت بَیتاً (فعل اتخذت مونث است)

این آیه قرآنی به صراحت می گوید که عنکبوت ماده به ساخت خانه اقدام می کند؛ بنابراین وظیفه ساخت خانه بر عهده عنکبوت ماده است که با غدد ترشح کننده ماده ابریشمی اقدام به ساخت می کند؛ هرچند در برخی مواقع عنکبوت نر هم در کار ساخت، ترمیم یا توسعه او را یاری می کند با این حال وظیفه مذکور به صورت یک وظیفه محض برای حیوان ماده حفظ می شود.

 

۳. إنَّ أوهَنَ البُیُوتِ لَبَیتُ العَنکَبوتِ

این جمله اعجاز آمیز چند حقیقت مهم را مورد اشاره قرار می دهد:

 

الف. سست بودن از لحاظ مادی: خانه عنکبوت از لحاظ مادی سست ترین خانه هاست؛ زیرا از تعدادی تارهای ابریشمی ساخته شده است که بسیار نازک بوده و در بیشتر مواقع فاصله زیادی با هم دارند. به همین علت عنکبوت را نه از گرمای خورشید محافظت می کند و نه از سرمای زمستان؛ سایه کافی ایجاد نمی کند و در برابر باران، تند باد و خطر مهاجمان قادر به محافظت از عنکبوت نیست؛ با آنکه ساخت چنین خانه ای خود از معجزات الهی است.

 

ب. این خانه عنکبوت است که سست است نه تارهای آن: اصطلاح (اوهن البیوت) این نکته را مورد اشاره قرار می دهد که سستی و ضعف در خانه عنکبوت است نه در تارهای آن. این اشاره قرآنی بسیار دقیق است؛ زیرا تارهای خانه عنکبوت، ابریشمی و بسیار نازکند و میانگین ضخامت هر کدام یک میلیونیم اینچ مربع یا یک چهار هزارم ضخامت یک موی عادی در سر انسان است.

با وجود نازک بودن، تار عنکبوت محکم ترین ماده بیولوژیکی است که تا کنون مورد شناسایی قرار گرفته است؛ تارهای ابریشمی سازنده خانه عنکبوت از فولاد هم محکم ترند و تنها کوارتز ذوب شده از آن محکم تر است. یک تار بلند عنکبوت پیش از پاره شدن تا پنج برابر طول خود کشیده می شود و به همین خاطر دانشمندان، نام فولاد بیولوژیک را بر آن نهاده اند. استحکام تار عنکبوت ۲۰ برابر فولاد معدنی عادی است و توان آن به ۰۰۰/۳۰ رطل(۵) در اینچ مربع می رسد؛ به عنوان مثال اگر یک عنکبوت، تاری به ضخامت انگشت شست می ساخت می توانست یک هواپیمای جمبو جت را به آسانی حمل کند.

 

ج. سست بودن به لحاظ معنوی: خانه عنکبوت به لحاظ معنوی هم سست ترین خانه هاست؛ زیرا از دوستی و مهربانی که هر خانه خوشبختی از آن برخوردار است محروم می باشد؛ به خاطر آنکه در برخی انواع عنکبوت ها (به نام بیوه سیاه) جنس ماده به محض پایان باروری، جنس نر را کشته و آن را شکار می کند؛ این امر بدان علت است که ماده عنکبوت وحشی تر بوده و از حجم بیشتری برخوردار است. در برخی حالت ها عنکبوت ماده بی رحمانه بچه های خود را می خورد. در برخی دیگر عنکبوت ماده پس از باروری تخم ها که معمولا در کیسه ای ابریشمی از آنها نگهداری می کند می میرد. پس از مدتی بچه عنکبوت ها از تخم بیرون می آیند و خود را در یک مکان بسیار شلوغ در داخل کیسه تخم می بینند؛ لذا این خواهرها و برادرها به خاطر غذا یا جا یا هر دوی اینها با هم درگیر شده یکدیگر را می کشند. پس از پایان درگیری ها تنها تعداد اندکی از بچه عنکبوت ها زنده می مانند؛ آنها از پوست خود جدا شده، دیواره کیسه تخم را پاره کرده و با خاطراتی دردناک، یکی پس از دیگری از آن خارج می شوند. پس از آن همگی در محیط اطراف پراکنده شده، و ماده ها شروع به ساخت خانه می کنند؛ در این راه هم برخی بچه عنکبوت های باقیمانده کشته می شوند؛ نجات یافتگان هم همین فاجعه را تکرار می کنند. مجموعه این حوادث باعث می شود که خانه عنکبوت وحشی ترین خانه ها بوده و در آن خبری از پیوندهای خویشاوندی و نزدیکی نباشد. به همین علت است که خداوند در سستی و ضعف، خانه عنکبوت را مثال زده است؛ زیرا در آن از ساده ترین مفاهیم عطوفت میان نر و ماده، مادر و بچه ها و برادران و خواهران خبری نیست.

 

۴. لَو کانُوا یَعلَمونَ

این حقایق در هنگام نزول قرآن و حتی تا قرن ها پس از آن برای هیچکس شناخته شده نبود؛ بلکه پس از مطالعات گسترده صدها جانورشناس در طول ده ها سال، بالاخره در دهه های پایانی قرن بیستم کشف شد، به همین خاطر پروردگار این آیه را با (لو کانو یعلمون) به پایان رسانده است.

بنابراین توصیف قرآنی در مورد خانه عنکبوت به عنوان سست خانه ها که بر پیامبری بی سواد و در میان جامعه ای نازل شده که اکثریت قاطع آن را بی سوادان تشکیل می دهند - آن هم هزار و چهارصد سال پیش - چیزی جز پیشی جستن از علم نیست؛ به گونه ای که هیچ عاقلی نمی تواند تصور کند منبع قرآن، کسی جز خداوند یکتا باشد.

 

برخی اشارات پنهان قرآنی

 

الف. خانه عنکبوت تنها یک مأوی و محل سکونت به حساب نمی آید؛ بلکه در عین حال دامی است که حشرات پرنده چون مگس و ... در برخی تارهای چسب ناک آن گرفتار و شکار عنکبوت می شوند. مشرکینی که جز خداوند معبودهای دیگری را برای خود برگزیده اند و مردم را نیز بدان سو می کشانند همین حکایت را دارند؛ آنها مردم را به سوی دامی محکم دعوت می کنند که ورود به آن به منزله هلاکت آنها در دنیا و آخرت است. خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیماً»(۶)؛ خداوند شرک را نمی بخشد و هر چه را که جز آن باشد برای هر که بخواهد می بخشد و هر که شریکی برای خداوند قائل باشد گناه بزرگی مرتکب شده است.

 

ب: خداوند به مردم هشدار می دهد که از مبلغان فساد اجتناب کنند؛ همان ها که هواپرستی و ثروت اندوزی را شریک خدا قرار داده اند. در آیه قرآنی مذکور به تارهای پنهان آنها اشاره ای رمزگونه شده است. اینان از طریق همین تارهای ثروت، فساد، پست و مقام و... به شکار قربانیان خود می پردازند؛ تارهایی که به محض گرفتن قربانی او را نابود می کند.

 

۵. آفرینش آسمان ها و زمین در شش روز

«خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ»: آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید.

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ»(۷)؛ پروردگار شما آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز خلق کرد؛ آنگاه بر عرش قدرت استیلا یافت. روز را با پرده شب پوشاند که با شتاب در پی آن حرکت می کند و خورشید و ماه و ستارگان مسخر امر او هستند. آگاه باشید که ملک و آفرینش، خاص خداست و حکم نافذ، فرمان اوست. اوست که منزه و بلند مرتبه و پروردگار عالمیان است.

در زمانی که عقیده مردم، ثبوت و سکون زمین بود، قرآن کریم بر حرکت و شناور بودن زمین و تمام اجرام آسمانی در پهنه وسیع هستی تاکید کرد؛ اما از آنجا که گفتن این حقایق در زمان نزول وحی به مصلحت نبود قرآن به صورتی لطیف، زیبا و غیر مستقیم به آنها اشاره کرد تا نپذیرفتن این حقایق، مردم را از نور رسالت خاتم و این هدیه الهی بی نصیب نکند.

قرآن کریم به تعدادی از حقایق جهان هستی که در آن زمان از سطح دانش مردم فراتر بود از جمله حرکات زمین به صورت خلاصه و غیر مستقیم و در عین حال دقیق، جامع و کامل اشاره نموده است تا با پیشرفت سریع علم همچنان بر علم بشر احاطه داشته باشد و دلیلی بر این نکته باشد که این کتاب، کلام آفریدگار جهان است و پیامبر از جانب خدا به عنوان معلم و مؤیّد عظمت و شگفتی این کتاب، برگزیده شده است.

حرکات زمین

قرآن کریم در اشاره به حرکات زمین از عباراتی مانند پی در پی آمدن شب و روز و جابجایی آن ها، پوشاندن روز به وسیله شب و بالعکس، داخل کردن هرکدام از این دو در یکدیگر و بیرون کشیدن آنها از هم و حرکت ابر گونه کوه ها استفاده نموده است؛ همچنین در اشاره به حرکات انتقالی زمین از شناور بودن شب وروز سخن به میان آورده است.

الف: پوشاندن روز توسط شب

آیات مربوط به پوشاندن روز توسط شب در سوره اعراف و سوره رعد ذکر شده که بعداً به آنها می پردازیم.

ب: پی در پی آمدن شب و روز

کندی سرعت گردش زمین به دور محور خود، در جسم گیاهان و سایر موجودات منقرض شده نمایان است. در پنج آیه از آیات قرآن کریم به کروی بودن زمین و گردش آن به محور خود در مقابل خورشید اشاره شده است. خداوند متعال در این آیات می فرماید:

۱. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ... لآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»(۸)؛ به درستی که در آفرینش آسمان ها و زمین و پی در پی آمدن شب و روز ... نشانه هایی برای عاقلان وجود دارد.

۲. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ»(۹)؛ به درستی که در آفرینش آسمان ها و زمین و پی در پی آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی است.

۳. «إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ»(۱۰)؛ در آفرینش شب و روز و آن چه خداوند در آسمان ها و زمین آفریده برای متقین نشانه هایی است.

۴. «وَ هُوَ الَّذِی یُحیِی وَ یُمیتُ وَ لَهُ اختِلافُ اللَّیلِ وَ النَّهارِ أفَلاتَعقِلونَ»(۱۱)؛ اوست که زنده می کند و می میراند و پی در پی آمدن شب و روز از اوست چرا در این امور تفکر نمی کنید؟

۵. «إنَّ فِی خَلقِ السَّمَواتِ وَ الأرضِ لَآیاتٍ لِلمُؤمِنینَ * وَ فِی خَلقِکُم وَ ما یَبُثُّ مِن دابَّةٍ آیاتٌ لِقَومٍ یُوقِنونَ * وَ اخِتلافِ اللَّیلِ وَ النَّهارِ وَ ما أنزَلَ اللهُ مِنَ السَّماءِ مِن رِزقٍ فَأحیَا بِهِ الأرضَ بَعدَ مَوتِها وَ تصریفِ الرِّیاحِ آیاتٌ لِقَومٍ یَعقِلونَ»(۱۲)؛ به درستی که در آسمان ها و زمین نشانه هایی برای مومنین وجود دارد و نشانه هایی نیز در خلقت شما و پراکنده شدن جنبندگان برای اهل یقین است و در رفت و آمد شب و روز و آن چه خداوند از آسمان به صورت روزی نازل می کند و زمین را پس از مرگ زنده می کند و در جابجایی بادها برای اهل تعقل نشانه هایی وجود دارد.

پی در پی آمدن شب وروز در قرآن به تعابیر دیگری نیز ذکر شده است:

۶. «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیلَ وَ النَّهارَ خِلفَةً لِمَن أرادَ أن یَذَّکَّرَ أو أرادَ شُکوراً»(۱۳)؛ همان کسی که شب وروز را برای اهل ذکر و گروه شاکران پشت سر هم قرار داد.

۷. «وَ اللَّیلِ إذا أدبَرَ * وَ الصُّبحِ إذا أسفَرَ»(۱۴)؛ قسم به شب هنگامی که پشت می کند و قسم به صبح هنگامی که آشکار می شود.

۸. «وَ اللَّیلِ إذا عَسعَسَ * وَ الصُّبحِ إذا تَنَفَّسَ»(۱۵)؛ قسم به شب، هنگامی که تاریک می گردد و قسم به صبح، هنگامی که دمیده می شود.

ج. جابجایی شب و روز

در سوره نور این چنین آمده است: «یُقَلِّبُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ إنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبرَةً لِأولِی الأبصارِ»(۱۶)؛ او شب و روز را جابجا می کند و این کار برای اهل بصیرت مایه عبرت است. این آیه به موضوع دوران زمین به دور محور خود اشاره دارد.

د. داخل کردن شب وروز در یکدیگر

۱. «تُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ»(۱۷)؛ روز را در شب وشب را در روز داخل می کنی.

۲. «ذَلِکَ بِأنَّ اللهَ یُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ وَ أنَّ اللهَ سَمیعٌ بَصیر»(۱۸)؛ این بدان جهت است که خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل می کند و خداوند شنوا و بیناست.

۳. «ألَم تَرَ أنَّ اللهَ یُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ ..»(۱۹)؛ آیا نمی بینی که خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل می کند.

۴. «یُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ»(۲۰)؛ شب را در روز و روز را در شب داخل می کند.

۵. «یُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ وَ هُوَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدورِ»(۲۱)؛ شب را در روز و روز را در شب داخل می کند و او آگاه به ضمایر انسانهاست.

ولوج در لغت به معنی دخول است و از آنجایی که دخول یک زمان در زمانی دیگر غیر ممکن است برای ما روشن می شود که مقصود از شب و روز در این جا مکانی است که شب و روز آن را می پوشاند. این مکان همان زمین است به این معنی که خداوند تبارک و تعالی نصف تاریک زمین را به تدریج در نصف دیگر که روشن و روز است داخل می کند و به همان نسبت نصف روشن زمین را نیز وارد نصف دیگری که تاریکی شب بر آن خیمه افکنده می گرداند؛ این موضوع به طور غیر مستقیم اما دقیق و جامع و کامل به کروی بودن زمین و گردش آن به دور خود اشاره می کند.

ه. بیرون کشیدن روز از شب

خداوند متعال می فرماید: «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیلُ نَسلَخُ مِنهُ النَّهارُ فَإذَا هُم مُظلِمونَ»(۲۲)؛ نشانه دیگر برای آنها شب است که روز را از آن بیرون می کشیم تا ناگاه همه در تاریکی فرو روند. این بدان معناست که خداوند متعال نور روز را از مناطقی از زمین که شب، آن را فرا گرفته است به آرامی می گیرد، مانند گوسفندی که پوست بدنش را به آرامی جدا می کنند؛ این موضوع جز با گردش زمین به دور محور خود امکان پذیر نخواهد بود. در این آیه به نازک بودن طبقه روز در سمتی که در مقابل خورشید است اشاره شده است؛ این امر حقیقتی است که بشر در نیمه دوم قرن بیستم با شروع فضانوردی به آن دست یافته است.

امروزه ثابت شده که ضخامت لایه روز پیرامون زمین از ۲۰۰ کیلومتر بالاتر از سطح دریا بیشتر نمی شود اگر این مسافت را به نسبت فاصله تا خورشید محاسبه کنیم (که در حدود ۱۵۰ میلیون کیلومتر است) به این نتیجه می رسیم که تقریبا معادل ۰۰۰/۱۷۵۰ آن است. حال اگر این فاصله را نسبت به قسمت قابل رؤیت هستی که چیزی معادل ده هزار میلیون سال نوری (۹/۵ میلیون میلیون کیلومتر) است بسنجیم ناچیز بودن این مقدار آشکار می گردد.

این اشاره اعجاز آمیز قرآنی نیز بیرون آوردن لایه نازک روز از شب را به کندن پوست گوسفند قربانی از بدنش تشبیه کرده است. در این آیه بر اصل بودن تاریکی در هستی اشاره شده و بیان شده است که نور روز پدیده ای نازک و عارضی است که تنها در طبقات پایین اتمسفر زمین و آن هم در نیمکره رو به خورشید دیده می شود.

و. آیات شناور بودن شب و روز

این آیات کنایه از شناور بودن زمین در مدارهای مختلف خود است. خداوند در این باره می فرماید:

۱. «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسبَحونَ»(۲۳)؛ اوست که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده است و هر یک از آنها در مدار خود شناورند.

۲. «لَا الشَّمسُ یَنبَغِی لَها أن تُدرِکَ القَمَرَ وَ لَا اللَّیلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسبَحونَ»(۲۴)؛ نه خورشید می تواند به ماه برسد و نه شب می تواند از روز پیشی گیرد و همه در مداری شناورند.

ز. حرکت کوه ها

قرآن در این رابطه می فرماید: «وَ تَرَی الجِبالَ تَحسَبُهَا جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنعَ اللهِ الَّذِی أتقَنَ کُلَّ شَی ءٍ إنَّهُ خَبیرٌ بِما تَعمَلونَ»(۲۵)؛ به کوه ها می نگری و می پنداری که آنها ثابتند، در حالی که مثل ابرها حرکت می کنند؛ این ها آفزینش خدایی است که همه چیز را به بهترین نحو می آفریند و او به کارهایی که انجام می دهید آگاه است. حرکت ابرگونه کوه ها کنایه از گردش زمین حول محور خود وحرکت و شناور بودن آن در مدارهای مختلف است؛ این به آن علت است که اتمسفر زمین که ابرها در درون آن به حرکت درمی آیند با نیروی جاذبه زمین مرتبط است و حرکت آن با حرکت زمین و ابرها ی موجود در آن هماهنگی کامل دارد.

پوشیده شدن روز توسط شب

این موضوع در دو آیه از قرآن کریم مورد توجه قرار گرفته است:

۱. «إنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الأرضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجومَ مُسَخَّراتٍ بِأمرِهِ ألَا لَهُ الخَلقُ وَ الأمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العَالَمینَ»(۲۶)؛ پروردگار شما آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز خلق کرد سپس به خلقت عرش پرداخت. روز را به پرده شب پوشاند که با شتاب در پی آن می آید و خورشید و ماه و ستارگان به اطاعت او درآمدند؛ بدانید که آفرینش و قدرت حکومت از آن اوست و بلند مرتبه و بزرگ و آفریننده عالمیان است.

۲. «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الأرضَ وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ وَ أنهاراً وَ مِن کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها زَوجَینِ اثنَینِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهارَ إنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرونَ»(۲۷)؛ او همان خدایی است که زمین را گستراند و کوه ها را برافراشت و نهرها را در زمین جاری کرد و از هر میوه ای جفت جفت قرار داد و روز را با پرده شب پوشاند. به درستی که در این امور نشانه های زیادی برای اهل تفکر وجود دارد.

همچنین آشکار شدن خورشید توسط روز و پوشاندن شب نیز در قرآن آمده است: «وَ الشَّمسِ وَ ضُحاها * وَ القَمَرِ إذا تَلاها * وَ النَّهارِ إذا جَلَّاها * وَ اللَّیلِ إذا یَغشاها»(۲۸)؛ قسم به آفتاب و تابش آن و قسم به ماه که در پی آن می آید و قسم به روز وقتی که آن را (خورشید) روشن می کند و به شب وقتی که آن را فرا می گیرد. در جایی دیگر نیز این عبارات بدون تفضیل ذکر شده: «وَ اللَّیلِ إذا یَغشَی * وَ النَّهارِ إذا تَجَلَّی»؛ قسم به شب هنگامی که پرده می افکند و به روز هنگامی که روشن می شود. فعل یغشی به معنی روکش و پرده گرفته شده است، اغشاء به معنی او را پوشاند است؛ مصدر این فعل نیز غشیه، غشیان، غشاوه و غشاء است؛ غاشیه هم به معنی پرده به کار می رود؛ البته یکی از صفات قیامت هم هست و به این خاطر یکی از صفات قیامت شده است که ترس های روز قیامت مردم را احاطه می کند؛ جمع آن غواشی است.

از آن چه گذشت آشکار شد که معنی (یُغشِی اللَّیلَ النَّهارَ) این است که: خداوند نور روز را که در سطح زمین وجود دارد، کم کم با تاریکی شب می پوشاند و شب می شود و تاریکی را نیز، با نور روز می پوشاند و به تدریج روز می شود. این موضوع، اشاره ای لطیف و ظریف به کروی بودن زمین و گردش آن به دور خود در هر ۲۴ ساعت دارد که با تفاوتی اندک به شب و روز تقسیم شده است و به آرامی پشت سر هم قرار می گیرند؛ همچنین یکی از نشانه های قدرت خداوند است؛ زیرا اگر زمین کروی شکل نبود نمی توانست به دور محور خود بچرخد و اگر به دور محور خود نمی چرخید، شب وروز پدید نمی آمد.

در بسیاری از موارد، قرآن کریم واژه شب وروز را به شکل مجازی برای اشاره به سیاره زمین به کار برده است؛ همچنین به عنوان کنایه برای تاریکی و روشنایی متوالی و سایر پدیده های همراه آن از این واژه استفاده کرده است؛ مثل آیه: «وَ الشَّمسِ وَ ضُحاها * وَ القَمَرِ إذا تَلاها * وَ النَّهارِ إذا جَلَّاها * وَ اللَّیلِ إذا یَغشاها»(۲۹)؛ قسم به خورشید و نورش و قسم به ماه آن گاه که در پی او می آید. قسم به روز آن گاه که آن را آشکار می کند و به شب آن گاه که خورشید را می پوشاند.

در این آیات، خداوند متعال به روز که خورشید را آشکار می کند، قسم می خورد. آشکار کردن خورشید در این جا به معنی واضح کردن و نشان دادن آن به اهل زمین است.

این حقیقت علمی را دانشمندان در نیمه دوم قرن بیستم و با شروع عصر فضا نوردی کشف کردند و متوجه شدند که ضخامت نور خیره کننده روز، از ارتفاع ۲۰۰ کیلومتری سطح دریا در نیمکره رو به خورشید فراتر نمی رود. این کمر بند نازک که بخشی از اتمسفر زمین است، به علت ارتفاع از سطح زمین، خالی از آلاینده ها است و هر چه به سمت بالا می رویم از فشردگی آن کاسته می شود؛ در حالی که هر چقدر به سمت زمین نزدیک می شویم فشار و نسبت ذراتی مثل بخار آب و گرد و غبار در آن بیشتر می گردد؛ این فشردگی و غبارهای موجود در هوا باعث پراکنده شدن نور خورشید و تکرار انعکاس نور آن و در نتیجه، رؤیت آن به صورت نور سفید می شود. این حالت، به لایه پایینی اتمسفر اختصاص دارد، در حالی که بیشتر قسمت های هستی قابل رؤیت، در تاریکی فرو رفته است و اگر در خارج از این لایه نورانی به خورشید نگاه کنیم آن را به صورت قرصی آبی رنگ در یک صفحه سیاه خواهیم دید. از اینجا می توانیم مقصود این کلام الهی را دریابیم که می فرماید: روز، خورشید را آشکار می کند؛ این در حالی است که تا اواخر قرن بیستم، همه مردم معتقد بودند که این خورشید است که روز را به همراه دارد؛ پس پاک و منزه است خداوندی که این حقیقت علمی را ۱۴۰۰ سال قبل از این که توسط دانشمندان کشف شود، بیان کرده است.

همچنین خداوند متعال، در سوره لیل به این صورت قسم یاد می کند: «وَ اللَّیلِ إذا یَغشَی * وَ النَّهارِ إذا تَجَلَّی»(۳۰)؛ قسم به شب آن گاه که می پوشاند و قسم به روز آن گاه که ظاهر می شود. یعنی قسم به شب که نصف کره زمین را که دور از خورشید است می پوشاند و قسم به روز که نور خورشید را در نیم کره زمین که رو به خورشید دارد روشن می کند. زندگی در روی زمین، مرهون پی در پی آمدن شب وروز است؛ همین امر انسان را قادر می سازد تا گذشت زمان و تاریخ حوادث را درک کند.

هنگامی که تاریکی شب، نیمی از کره زمین را در بر می گیرد، این تاریکی به تاریکی آسمان متصل می شود و همه جا را فرا می گیرد؛ در همان حال در نیمکره دیگر زمین، روز با نور زیبای خود جلوه گری می کند و خود را با یک کمربند نورانی از تاریکی هستی جدا می کند.

خداوند با توالی شب وروز بر ما منت نهاده و می فرماید: «قُل أرَأیتُم إن جَعَلَ اللهُ عَلَیکُمُ اللَّیلَ سَرمَداً إلَی یَومِ القیامَةِ مَن إلهٌ غَیرُ اللهِ یَأتیکُم بِضِیاءٍ أفَلَا تَسمَعونَ * قُل أرَأیتُم إن جَعَلَ اللهُ عَلَیکُمُ النَّهارَ سَرمَداً إلَی یَومِ القیامَةِ مَن إلهٌ غَیرُ اللهِ یَأتیکُم بِلَیلٍ تَسکُنونَ فیهِ أفَلَا تُبصِرونَ * وَ مِن رَحمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهارَ لِتَسکُنوا فیهِ وَ لِتَبتَغوُا مِن فَضلِهِ لَعَلَّکُم تَشکُرونَ»(۳۱)؛ به آنها بگو چه می کردید اگر خداوند شب را تا روز قیامت بر شما پایدار می کرد؟ چه کسی جز خداوند بود که روشنایی روز را برای شما بیاورد؟ چرا این نصیحت ها را نمی شنوید! به آنها بگو اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما جاودان می ساخت چه می کردید. غیر از خداوند کدام خدا بود که شب را برای شما بیاورد تا کمی در آن آرام گیرید؟ چرا کمی با تامل در این آیات نمی نگرید! این از رحمت خداوند است که روز و شب را برای شما قرار داد تا در شب، آرامش یابید و در روز از فضل خدا به دنبال روزی خود بروید، شاید خدا را سپاس گویید. و در جای دیگری می فرماید: «وَ جَعَلنَا اللَّیلَ لِباساً * وَ جَعَلنَا النَّهارَ مَعاشاً»(۳۲)؛ شب را پوشش شما و روز را وسیله رزق و روزی شما قرار دادیم.

پوشش شتابان روز به وسیله شب

ممکن است این سؤال برای قاری قرآن پیش آید که ویژگی (حَثیثاً) که در آیه ۵۴ سوره اعراف آمده، اما در سایر آیات مربوط به پوشش شب و روز ذکر نشده است به چه معناست؟ در پاسخ باید گفت: این آیه در رابطه با مراحل اولیه خلقت آسمان ها و زمین است؛ در حالی که بقیه آیات به طور عموم به این پدیده اشاره می کنند. کلمه (حَثیثاً) به معنی شتابان و حریص است؛ این آیه به این نکته اشاره می کند که سرعت توالی شب و روز در آغاز آفرینش، بیشتر از سرعت فعلی آن بوده است. این موضوع، اخیراً با بررسی مراحل رشد اسکلت حیوانات و تنه درختان بسیار قدیمی و فسیل ها به اثبات رسیده است؛ بررسی این پدیده در تنه درختان در رشته جدید دانشگاهی با عنوان «دار زمان شناسی»(۳۳) انجام می گیرد.

این علم با بررسی حلقه هایی که سالانه در تنه درختان شکل می گیرد، آغاز گردید. این حلقه ها - از مرکز ساقه تا لایه پوشش خارجی که بافت لنفی نامیده می شود - نشانگر مراحل رشد گیاه هستند؛ ضمن آن که شرایط آب و هوایی و محیطی اطراف این درخت ها را نیز نشان می دهند. از آن جایی که حلقه های سالانه، به واسطه تنوع در سلول های ساخته شده توسط گیاه در فصول مختلف سال به وجود می آید، این لایه ها در موقع خشکسالی، بسیار نازک و در زمان های بارانی ضخیم تر هستند.

پژوهشگران با مطالعه این حلقه های سالیانه در تنه تعدادی از درختان زنده با عمر طولانی مثل صنوبر خاردار توانستند تغییرات آب و هوایی را تا بیش از هشت هزار سال مورد بررسی قرار دهند و سپس به بررسی فسیل ها در طول دوره های مختلف زمین پرداختند. با پیشرفته شدن تکنولوژی، آنها به این نتیجه رسیدند که این حلقه های سالیانه(۳۴) و خطوط رشد در اسکلت حیوانات(۳۵) را می توان بر اساس فصل و ماه های سال و همچنین خود سال ها تقسیم بندی نمود. این تقسیم بندی حتی شامل هفته، سال و شبانه روز نیز می شود. این تحقیقات نشان می دهد که تعداد روزها در سال با افزوده شدن عمر هر نمونه رو به فزونی گذاشته است. این بدان معنی است که سرعت گردش زمین به دور خود در زمان های گذشته، بیشتر از امروز بوده است و در این جاست که زیبایی تعبیر قرآنی (یَطلُبُهُ حَثیثاً) در هنگام آغاز خلقت مشخص می شود. افزایش تعداد روزهای سال، همزمان با افزایش عمر زمین و رابطه آن با سرعت حیرت انگیز زمین به دور محور خود در ابتدای آفرینش که از بررسی شرایط آب و هوایی و محیطی لایه های درختان و اسکلت حیوانات قدیمی به دست آمده است، این موضوع را برای پژوهشگران مشخص کرده که هر قدر در طول زمان به عقب برگردیم، تعداد روزها در سال افزوده خواهد شد و افزایش تعداد روزها در سال نیز نتیجه مستقیم افزایش سرعت زمین در گردش به دور محور خود است.

با تطبیق دقیق این موضوع در فسیل ها، مشخص شده است که تعداد روزهای سال در دوره کامبرین(۳۶)، یعنی حدود ششصد میلیون سال قبل، به ۴۲۵ روز در سال می رسیده است؛ این تعداد در اواسط دوره اردوویسیت(۳۷)، یعنی چهار صد و پنجاه میلیون سال قبل، ۴۱۵ روز بوده است و در اواخر دوره تریاس(۳۸)، یعنی دویست میلیون سال قبل، ۳۸۵ روز بوده است. این روند کاهش تدریجی، همچنان ادامه داشته تا این که در زمان حاضر به ۲۵/۳۶۵ روز در سال (۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه و ۱۲ ثانیه) رسیده است. با تکمیل این تحقیقات، مشخص شد که زمین به علت دو فرایند جزر ومد و وزش بادهای مخالف، در هر قرن یک هزارم ثانیه از سرعت حرکت به دور محور خود را از دست می دهد؛ به عبارت دیگر، این دو فرایند در میزان سرعت زمین، مثل ترمز عمل می کنند و باعث کاهش سرعت زمین می شوند. با گسترش این تحقیقات به زمان سخت شدن پوسته زمین مشخص شد که در ابتدای خلقت، یعنی ۴۶۰۰ میلیون سال پیش، تعداد روزهای سال به ۲۲۰۰ روز و طول یک شبانه روز تنها به ۴ ساعت کاهش یافته است؛ بدین معنی که سرعت گردش زمین ۶ برابر سرعت فعلی آن بوده است.

پاک و منزه است خداوندی که ۱۴۰۰ سال قبل، این یافته ها را نشان می دهد و بر آنها صحه می گذارد: «إنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَ الأرضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً»(۳۹)؛ پروردگار شما همان خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید، آن گاه بر عرش قدرت استیلا یافت و شب را بوسیله روز پوشاند در حالی که شتابان در پی آن می رود.

پاک ومنزه است خداوندی که در اجساد موجودات زنده و موجودات نابود شده، علامت هایی را باقی گذاشت تا ما به این حقایق دست یابیم و به این صورت عبارت کوتاه (یَطلُبُهُ حَثیثاً) را به صورت یک معجزه کامل درک کنیم و بدانیم که قرآن کریم، کلام خداست و پیامبر خاتم که از طریق وحی، قرآن را دریافت کرده، به دریای پر عظمت خالق هستی متصل بوده و هیچ گاه از روی هوا و هوس، سخنی بر زبان نرانده است.

پی نوشت ها:

۱. سوره عنکبوت: آیه ۴۱.

۲. Arthro poda.

۳. Class Arachnida.

۴. Spider.

۵. واحد وزن به اندازه ۲ کیلو و ۵۶۴ گرم.

۶. سوره نساء: آیه ۴۸.

۷. سوره اعراف: آیه ۵۴.

۸. سوره بقره: آیه ۱۶۴.

۹. سوره آل عمران: آیه ۱۹۰.

۱۰. سوره یونس: آیه ۶.

۱۱. سوره مؤمنون: آیه ۸۰.

۱۲. سوره جاثیه: ۵-۳.

۱۳. سوره فرقان: آیه ۶۲.

۱۴. سوره مدثر: آیات ۳۴-۳۳.

۱۵. سوره تکویر: آیات ۱۸-۱۷.

۱۶. سوره نور: آیه ۴۴.

۱۷. سوره آل عمران: آیه ۲۷.

۱۸. سوره حج: آیه ۶۱.

۱۹. سوره لقمان: آیه ۲۹.

۲۰. سوره فاطر: آیه ۱۳.

۲۱. سوره حدید: آیه ۶.

۲۲. سوره یس: آیه ۳۷.

۲۳. سوره انبیا: آیه ۳۳.

۲۴. سوره یس: آیه ۴۰.

۲۵. سوره نمل: آیه ۸۸.

۲۶. سوره اعراف: آیه ۵۴.

۲۷. سوره رعد: آیه ۳.

۲۸. سوره شمس: آیات ۴-۱.

۲۹. سوره شمس: آیات ۴-۱.

۳۰. سوره لیل: آیه ۲-۱.

۳۱. سوره قصص: آیات ۷۳-۷۱.

۳۲. سوره نیا: آیات ۱۱-۱۰.

۳۳. Dendro chrono logy.

۳۴. Annuah rings.

۳۵. Linesof Growth.

۳۶. Camberian period.

۳۷. Ordovician period.

۳۸. Triassic period.

۳۹. سوره اعراف: آیه ۵۴.

--------

منبع :MOKATEBE.COM

  • رسول ملکیان اصفهانی

تکرار اعمال نیک که تنها راه تهذیب اخلاقى است از دو طریق عملى مى باشد

باید دانست که اصلاح اخلاق و خویهاى نفس و تحصیل ملکات فاضله ، در دو طرف علم و عمل و پاک کردن دل از خویهاى زشت ، تنها و تنها یک راه دارد، آنهم عبارت است از تکرار عمل صالح و مداومت بر آن ، البته عملى که مناسب با آن خوى پسندیده است ، باید آن عمل را آنقدر تکرار کند و در موارد جزئى که پیش مى آید آن را انجام دهد تا رفته رفته اثرش در نفس روى هم قرار گیرد و در صفحه دل نقش ببندد و نقشى که به این زودیها زائل نشود و یا اصلا زوال نپذیرد. مثلا اگرانسان بخواهد خوى ناپسند ترس را از دل بیرون کند و بجایش فضیلت شجاعت را در دل جاى دهد، باید کارهاى خطرناکى را که طبعا دلها را تکان میدهد مکرر انجام دهد تا ترس از دلش بیرون شود، آنچنان که وقتى به چنین کارى اقدام مى کند، حس کند که نه تنها باکى ندارد، بلکه از اقدام خود لذت هم مى برد، و از فرار کردن و پرهیز از آن ننگ دارد، در این هنگام است که در هر اقدامى شجاعت در دلش نقشى ایجاد مى کند و نقش ‍ هاى پشت سر هم در آخر بصورت ملکه شجاعت در مى آید، پس هر چند بدست آوردن ملکه علمى ، در اختیار آدمى نیست ، ولى مقدمات تحصیل آن در اختیار آدمى است و میتواند با انجام آن مقدمات ، ملکه را تحصیل کند.

حال که این معنا روشن شد، متوجه شدى که براى تهذیب اخلاق و کسب فضائل اخلاقى ، راه منحصر به تکرار عمل است ، این تکرار عمل از دو طریق دست میدهد.

طریقه اول توجه به فوائد دنیوى فضائل و تحسین افکار عمومى است

در نظر داشتن فوائد دنیائى فضائل و فوائد علوم و آرائى که مردم آن را مى ستایند، مثلا مى گویند: عفت نفس یعنى کنترل خواسته هاى شهوانى و قناعت یعنى اکتفاء به آنچه خود دارد، و قطع طمع از آنچه مردم دارند دو صفت پسندیده است ، چون فوائد خوبى دارد، آدمى را در دنیا عزت مى دهد، در چشم همگان عظیم مینماید و نزد عموم مردم محترم و موجه مى سازد، و شره ، یعنى حرص در شهوت باعث پستى و فقر میشود، و طمع ، ذلت نفس مى آورد، هر چند که آدمى مقام منیعى داشته باشد و علم باعث رو آوردن مردم و عزت و جاه و انس در مجالس خواص مى گردد، چشمى است براى انسان که هر مکروهى را به آدمى نشان میدهد و با آن هر محبوبى را مى بیند، برخلاف جهل که یک نوع کورى است .

علم حافظ آدمى است ، در حالى که مال را باید آدمى حفظ کند و نیز شجاعت باعث مى شود آدمى از تلون و هر دم خیالى دور گردد و مردم آدمى را در هر حال چه شکست بخورد و چه پیروز شود مى ستایند، بر خلاف ترس وتهور، که اگر مرد متهور و مرد ترسو از دشمن شکست بخورد، ملامت میشود و اگر هم اتفاقا دشمن را از بین ببرد، مى گویند: بختش یارى کرد، و نیز عدالت را تمرین کند و خود را به این خلق پسندیده بیاراید، از این طریق که فکر کند عدالت مایه راحتى نفس از اندوه هاى درونى است و یا زندگى بعد از مرگ است ، چون وقتى انسان از دنیا برود نام نیکش همچنان در دنیا میماند و محبتش در دلها جاى دارد.

این طریقه ، همان طریقه معهودى است که علم اخلاق قدیم ، اخلاق یونان و غیر آن بر آن اساس بنا شده و قرآن کریم اخلاق را از این طریق استعمال نکرده و زیر بناى آن را مدح و ذم مردم قرار نداده که ببینیم چه چیزهائى در نظر عامه مردم ممدوح و چه چیزهائى مذموم است ؟ چه چیزهائى را جامعه مى پسندد و چه چیزهائى را نمى پسندد و قبیح مى داند؟ و اگر در آیه : (و حیثما کنتم فولوا وجوهکم شطره ، لئلا یکون للناس علیکم حجة )، (و هر جا که بودید رو بسوى کعبه کنید تا شماتت مردم بر شما مسلط نباشد)، مردم را به ثبات و عزم دعوت کرده و علت آنرا افکار عمومى قرار داده است .

و نیز اگر در آیه : (و لا تنازعوا، فتفشلوا، و تذهب ریحکم ، و اصبروا)، (با یکدیگر نزاع مکنید، و گرنه ضعیف میشوید و نیرویتان هدر مى رود، و خویشتن دارى کنید)، مردم را دعوت به صبر کرده ، براى اینکه ترک صبر و ایجاد اختلاف ، باعث سستى و هدر رفتن نیرو و جرى شدن دشمن مى شود که همه فوائد دنیائى است .

و اگر در آیه ،: (و لمن صبر و غفر، ان ذلک لمن عزم الامور)، (و هر کس صبر کند و ببخشاید، این خود مایه عزم و عظمت است )،.

که مردم را دعوت به صبر و بخشایش کرده ، چون باعث عزم و عظمت است .

و بالاخره اگر در امثال آیات بالا مردم را به اخلاق فاضله دعوت کرده و علت آن را فوائد دنیائى قرار داده ، برگشت آن فوائد نیز در حقیقت به ثواب اخروى و در نتیجه خویهاى مخالف آنها، مایه عقاب آخرتى است .

طریقه دوم طریقه انبیاء است و آن توجه به فوائد اخروى فضائل است

طریقه دوم از تهذیب اخلاق این است که آدمى فوائد آخرتى آن را در نظر بگیرد و این طریقه ، طریقه قرآن است که ذکرش در قرآن مکرر آمده ، مانند آیه : (ان اللّه اشترى من المؤمنین انفسهم ، و اموالهم ، بان لهم الجنة )، (خدا از مؤمنین جان ها و مالهاشان را خرید، در مقابل اینکه بهشت داشته باشند)،.

و آیه : (انما یوفى الصابرون اجرهم ، بغیر حساب )، (صابران اجر خود را به تمام و کمال و بدون حساب خواهند گرفت )،.

و آیه : (ان الظالمین لهم عذاب الیم )، (بدرستى ستمکاران عذابى دردناک دارند)، و آیه : (اللّه ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور، و الذین کفروا اولیاؤ هم الطاغوت ، یخرجونهم من النور الى الظلمات )، (خداست سرپرست کسانى که ایمان دارند و همواره از ظلمت ها به سوى نورشان بیرون مى آورد و کسانى که کافر شدند، سرپرست آنها طاغوتهایند که همواره از نور بسوى ظلمتشان بیرون مى آورند) و امثال این آیات با فنون مختلف ، بسیار است .

آیات دیگرى هست که ملحق به این قسم آیاتند، مانند آیه : (ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم ، الا فى کتاب من قبل اءن نبراءها، ان ذلک على اللّه یسیر)، (هیچ مصیبتى در زمین و نه در جانهاى شما نمى رسد، مگر آنکه قبل از آنکه آن را برسانیم ، در کتابى نوشته بودیم و این براى خدا آسان است )، چون این آیه مردم را دعوت مى کند باینکه از تاءسف و خوشحالى دورى کنند، براى اینکه آنچه به ایشان مى رسد، از پیش قضاءش رانده شده و ممکن نبوده که نرسد و آنچه هم که بایشان نمى رسد، بنا بوده نرسد، و تمامى حوادث مستند به قضاء و قدرى رانده شده است و با این حال نه تاءسف از نرسیدن چیزى معنا دارد و نه خوشحالى از رسیدنش و این کار بیهوده از کسى که به خدا ایمان دارد و زمام همه امور را بدست خدا مى داند شایسته نیست ،

همچنان که آیه : (ما اصاب من مصیبة الا باذن اللّه ، و من یؤ من باللّه یهد قلبه )، (آنچه مصیبت میرسد به اذن خدا مى رسد، و هر کس ‍ بخدا ایمان داشته باشد، خدا قلبش را هدایت میکند) هم به این معنا اشاره دارد.

پس این قسم از آیات نیز نظیر قسم سابق است ، چیزى که هست آن آیات ، اخلاق را از راه غایات اخروى اصلاح و تهذیب مى کرد، که یک یک آنها کمالات حقیقى قطعى هستند نه کمالات ظنى و حیاتى ، و این آیات از راه مبادى این کمالات که آن مبادى نیز امورى حقیقى و واقعى هستند، مانند اعتقاد به قضاء و قدر، و تخلق به اخلاق خدا و تذکر به اسماء حسنایش ، و صفات علیایش (چون آدمى خلیفه او است و باید با اخلاق خود صفات او را نمایش دهد).

 

تاثیر اعتقاد به قضا و قدر در اخلاق 

حال اگر بگوئى : اعتقاد به قضاء و قدر، علاوه بر اینکه مبداء پیدایش اخلاق فاضله نیست ، دشمن و منافى آن نیز هست ، براى اینکه اینگونه اعتقادات احکام این نشئه را که نشئه اختیار است باطل مى کند و نظام طبیعى آن را مختل میسازد، چون اگر صحیح باشد که اصلاح صفت صبر و ثبات و ترک تاءسف و خوشحالى را همانطور که شما از آیه استفاده کردید، مستند به قضاء و قدر، و خلاصه مستند به این بدانیم ، که همه امور در لوح محفوظ نوشته شده ، و هر چه بنا باشد بشود مى شود، باید صحیح باشد که کسى بدنبال روزى نرود و در پى کسب هیچ کمالى بر نیاید و از هیچ رذیله اخلاقى دورى نکند و وقتى از او مى پرسند چرا دست روى دست گذاشته ، و در پى تحصیل مال یا کمال یا تهذیب نفس از رذائل و دفاع از حق و مخالفت با باطل بر نمى آئى ؟ بگوید: هر چه بنا است بشود مى شود، چون شدنى ها در لوح محفوظ نوشته شده و معلوم است که در اینصورت چه وضعى پیش مى آید، و دیگر باید فاتحه تمامى کمالات را خواند.

در پاسخ مى گوئیم : ما در بحث پیرامون قضاء جواب روشن این اشکال را دادیم و در آنجا گفتیم : افعال آدمى یکى از اجزاء علل حوادث است و معلوم است که هر معلولى همانطور که در پیدایش محتاج به علت خویش است ، محتاج به اجزاء علتش نیز هست.

پس اگر کسى بگوید (مثلا سیرى من با قضاء الهى بر وجودش رانده شده یا بر عدمش ، ساده تر بگویم خدا، یا مقدر کرده امروز شکم من سیر بشود یا مقدر کرده نشود، پس دیگر چه تاءثیرى در خوردن و جویدن و فرو بردن غذا هست )، سخت اشتباه کرده ، چون فرض وجود سیرى ، فرض وجود علت آنست ، و علت آن اگر هزار جزء داشته باشد، یک جزء آن هم خوردن اختیارى خود من است ، پس تا من غذا را برندارم و نخورم ، و فرو نبرم ، علت سیرى تحقق پیدا نمى کند هر چند که نهصد و نود و نه جزء دیگر علت آن محقق باشد، پس این خطاست که آدمى معلولى از معلول ها را تصور بکند، و در عین حال علت آن و یا جزئى از اجزاء علت آن را لغو بداند.

نه اختیار کامل و نه لغو کامل اختیار 

پس این صحیح نیست که انسان حکم اختیار را لغو بداند، با اینکه مدار زندگى دنیوى و سعادت و شقاوتش براختیار است و اختیار یکى از اجزاء علل حوادثى است که بدنبال افعال آدمى و یا بدنبال احوال و ملکات حاصله از افعال آدمى ، پدید مى آید.

چیزى که هست این هم صحیح نیست ، که اختیار خود را یگانه سبب و علت تامه حوادث بداند و هر حادثه مربوط به خود را تنها بخود و باختیار خود نسبت دهد و هیچ یک از اجزاء عالم و علل موجود در عالم که در راءس همه آنها، اراده الهى قرار دارد، در آن حادثه دخیل نداند، چون چنین طرز تفکرى منشاء صفات مذمومه بسیارى ، چون عجب و کبر و بخل و فرح و تاءسف و اندوه و امثال آن مى شود.

مى گوید: این منم که فلان کار را کردم و این من بودم که کار را ترک کردم ، و در اثر گفتن این منم این منم ، دچار عجب مى شود و یا بر دیگران کبر مى ورزد و یا (چون قارون ) از دادن مالش بخل مى ورزد، چون نمى داند که بدست آمدن مال ، هزاران شرائط دارد که هیچیک آنها در اختیار خود او نیست اگر خداى تعالى آن اسباب و شرائط را فراهم نمى کرد، اختیار او به تنهائى کارى از پیش نمى برد و دردى از او دوا نمى کرد.

و نیز مى گوید: اگر من فلان کار را مى کردم ، این ضرر متوجهم نیمشد و یا فلان سود از من فوت نمى گشت ، در حالى که این جاهل نمى داند که عدم فوت و یا موت که همان سود و عافیت و زندگى باشد، مستند به هزاران هزار علت است که در پیدا نشدن آن یعنى پیدا شدن فوت و مرگ و ضرر، نبود یکى از آن هزاران هزار علت کافى است هر چند که اختیار خود او موجود باشد، علاوه بر اینکه اختیار خود او هم مستند به علتهاى بسیارى است که هیچیک از آنها در اختیار خود او نیست ، چون همه مى دانیم که اختیار آدمى اختیارى خود او نیست ، پس من مى توانم به اختیار خودم فلان کار را بکنم و یا نکنم ، ولى دیگر نمى توانم به اختیار خود اختیار بکنم یا نکنم .

بعد از اینکه این معنا را فهمیدى و این حقیقت قرآنى که به بیان گذشته تعلیم الهى آن را به ما آموخته ، برایت روشن گردید، اگر در آیات شریفه اى که در این مورد هست ، دقت بخرج دهى ، خواهى دید که قرآن عزیز در بعضى از خلقها و قضاء حتمى و کتاب محفوظ استناد میکند نه در همه .

هم قضاء خدا دخیل است و هم اختیار انسان 

آن افعال و احوال و ملکات را مستند به قضاء و قدر میداند که حکم اختیار را باطل نمى کند و اما آنچه که با حکم اختیار منافات دارد

قرآن کریم شدیدا دفع نموده و مستند به اختیار خود انسانها دانسته است ، از آن جمله فرموده : (و اذا فعلوا فاحشة قالوا: وجدنا علیها آباءنا، و اللّه امرنابها، قل ان اللّه لا یاءمر بالفحشاء، اءتقولون على اللّه ما لا تعلمون )، (و چون عمل زشتى مرتکب میشوند، میگویند: ما پدران خود را دیدیم که چنین مى کردند و خدا فرمان داده که چنین کنیم ، بگو: خدا به کار زشت فرمان نمیدهد آیا بدون علم بر خدا افترائى مى بندید؟)، بطوریکه ملاحظه مى کنید کفار عمل زشت خود را بخدا نسبت دادند و خدا این نسبت را نفى مى کند.

و آن افعال و احوال و ملکاتى را که اگر مستند به قضاء و قدر نکند، باعث میشود بندگانش باشتباه بیفتد و خود را مستقل از خدا و اختیار خود را سبب تام در تاءثیر بپندارند، مستند به قضاء خود کرد تا انسانها را بسوى صراط مستقیم هدایت کند، صراطى که رهروش را به خطا نمى کشاند و آن راه مستقیم این است که نه انسان همه کاره و مستقل از خدا و قضاى او است ، و نه همه کاره قضاء الهى است ، و اختیار انسان هیچ کاره است ، بلکه همانطور که گفتیم ، هم قضاء خدا دخیل است و هم اختیار انسان .

با این هدایت ، رذائل صفاتیکه از استناد حوادث به قضاء ناشى میشود از انسانها دور کرد، تا دیگر نه به آنچه عایدشان میشود، خوشحال شوند و قضاء خدا را هیچ کاره بدانند و نه از آنچه از دستشان مى رود تاءسف بخورند و خود را هیچ کاره حساب کنند، همچنانکه فرمود: (و اتوهم من مال اللّه الذى اتیکم )، (و به ایشان بدهید از مال خدا که خدا بشما داده ) که مردم را دعوت به جود و کرم مى کند، چون مال را داده خدا معرفى کرده ، همچنانکه در جمله : (و مما رزقناهم ینفقون )، (و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق مى کنند) با استناد مال به اینکه رزق خداست ، مردم را بانفاق دعوت مى کند، و نیز مانند آیه : (فلعلک باخع نف سک على اثارهم ، ان لم یؤ منوا بهذا الحدیث اسفا، انا جعلنا ما على الارض زینة لها، لنبلوهم ایهم احسن عملا)، (نکند میخواهى خود را بخاطر آنان و براى اینکه به این دعوت ایمان نیاورده اند، از غصه هلاک کنى ! ما آنچه که بر روى زمین هست ، درنظر آنان زینت دادیم تا به امتها نشان بدهیم ، کدامشان بهتر عمل مى کنند) که رسول گرامى خود صلوات اللّه علیه را نهى مى کند از اینکه به استناد کفر مردم غصه نخورد، و مى فرماید: که این کفرشان خدا را به ستوه نمى آورد بلکه آنچه که در روى زمین هست به منظور امتحان آنان در روى زمین قرار گرفته و آیاتى دیگر از این قبیل .

و این روش یعنى طریقه دوم در اصلاح اخلاق طریقه انبیاء است که نمونه هاى بسیارى از آن در قرآن آمده و نیز به طورى که پیشوایان ما نقل کرده اند، در کتب آسمانى گذشته نیز بوده است .

طریقه سوم مخصوص قرآن است و آن محو زمینه هاى رذائل اخلاقى است

در این میان طریقه سومى هست که مخصوص به قرآن کریم است و در هیچ یک از کتب آسمانى که تاکنون به ما رسیده یافت نمیشود و نیز از هیچ یک از تعالیم انبیاء گذشته سلام اللّه علیهم اجمعین نقل نشده و نیز در هیچ یک از مکاتب فلاسفه و حکماى الهى دیده نشده و آن عبارت از این است که انسانها را از نظر اوصاف و طرز تفکر، طورى تربیت کرده که دیگر محل و موضوعى براى رذائل اخلاقى باقى نگذاشته و به عبارت دیگر اوصاف رذیله و خوى هاى ناستوده را، از طریق رفع از بین برده نه دفع ، یعنى اجازه نداده که رذائل در دلها راه یابد تا در صدد بر طرف کردنش برآیند، بلکه دلها را آنچنان با علوم و معارف خود پر کرده که دیگر جائى براى رذائل باقى نگذاشته است .

توضیح اینکه هر عملى که انسان براى غیر خدا انجام دهد، الا و لابد منظورى از آن عمل در نظر دارد، یا براى این مى کند که در کردن آن عزتى سراغ دارد و میخواهد آنرا بدست آورد و یا بخاطر ترس از نیروئى آنرا انجام میدهد، تا از شر آن نیرو محفوظ بماند، قرآن کریم هم عزت را منحصر در خداى سبحان کرده ، و فرموده : (ان العزة لله جمیعا، عزت همه اش از خداست )، و هم نیرو را منحصر در او کرده و فرموده : (ان القوة لله جمیعا)، (نیرو همه اش از خداست ).

و معلوم است کسى که به این دین و به این معارف ایمان دارد، دیگر در دلش جائى براى ریا و سمعه و ترس از غیر خدا و امید به غیر خدا و تمایل و اعتماد به غیر خدا، باقى نمى ماند، و اگر براستى این دو قضیه براى کسى معلوم شود، یعنى علم یقینى بدان داشته باشد، تمامى پستى ها و بدیها از دلش شسته میشود و این دو قضیه دل او را به زیور صفاتى از فضائل ، در مقابل آن رذائل مى آراید، صفاتى الهى چون تقواى باللّه و تعزز باللّه و غیر آن از قبیل مناعت طبع و کبریاء و غناى نفس و هیبتى الهى و ربانى .

و نیز در کلام خداى سبحان مکرر آمده که ملک عالم از خداست و ملک آسمانها و زمین از اوست و آنچه در آسمانها و زمین است از آن وى است که مکرر بیانش گذشت ، و حقیقت این ملک همچنانکه براى همه روشن است براى هیچ موجودى از موجودات استقلال باقى نمى گذارد و استقلال را منحصر در ذات خدا مى کند.

وقتى ملک عالم و ملک آسمانها و زمین و ملک آنچه در آنها است، از خدا باشد دیگر چه کسى از خود استقلال خواهد داشت ؟ و دیگر چه کسى و به چه وجهى از خدا بى نیاز تواند بود؟ هیچ کس و به هیچ وجه ، براى اینکه هر کسى را که تصور کنى ، خدا مالک ذات او و صفات او و افعال او است و اگر براستى ما ایمان به این حقیقت داشته باشیم ، دیگر بوئى از استقلال در خود و متعلقات خود سراغ مى کنیم ؟! نه با پیدا شدن چنین ایمانى تمامى اشیاء، هم ذاتشان و هم صفاتشان و هم افعالشان ، در نظر ما از درجه استقلال ساقط میشوند، دیگر چنین انسانى نه تنها غیر خدا را اراده نمیکند و نمى تواند غیر او را اراده کند و نمیتواند در برابر غیر او خضوع کند، یا از غیر او بترسد یا از غیر او امید داشته باشد یا به غیر او به چیز دیگرى سرگرم شده و از چیز دیگرى لذت و بهجت بگیرد یا به غیر او توکل و اعتماد نماید و یا تسلیم چیزى غیر او شود و یا امور خود را به چیزى غیر او وا بگذارد.

و سخن کوتاه اینکه : چنین کسى اراده نمى کند و طلب نمى نماید، مگر وجه حق باقى را، حقى که بعد از فناى هر چیز باقى است ، چنین کسى اعراض نمى کند مگر از باطل ، و فرار نمى کند جز از باطل ، باطلى که عبارت است از غیر خدا، چون آنچه غیر خداست فانى و باطل است ، و دارنده چنین ایمانى براى هستى آن در قبال وجود حق که آفریدگار اوست وقعى و اعتنائى نمى گذارد.

و نیز در کلام مجیدش آمده : (اللّه لا اله الا هو، له الاسماء الحسنى )، (اللّه که جز او معبودى نیست ، اسمائى نیکو دارد)، و نیز آمده : (ذلکم الله ربکم ، لا اله الا هو، خالق کل شى ء)، (اینک اللّه است که پروردگار شماست معبودى جز او که خالق هر چیز است نیست )، و نیز آمده : (الذى احسن کل شى ء خلقه )، (خدائى را که هر چه را آفرید نیکویش کرد) و آمده که : (و عنت الوجوه للحى القیوم ))، (همه وجوه در برابر حى قیوم خاضع است )، و فرموده : (کل له قانتون )، (همه در طاعت وى اند)، و فرموده : (و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه )، (پروردگارت قضا رانده که جز او را نپرستید) و نیز فرموده : (اولم یکف بربک ، انه على کل شى ء شهید؟) (آیا این براى پروردگارت بس نیست ، که بر هر چیز ناظر است ؟) و نیز فرموده : (الا انه بکل شى ء محیط)، (آگاه باش که او بر هر چیز احاطه دارد) 541

و نیز فرموده : (و ان الى ربک المنتهى ) (و بدرستى که آخرین منزل هستى ، درگاه پروردگار تو است ).

و از همین باب است آیات مورد بحث که مى فرماید: (و بشر الصابرین ، الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا: انا لله و انا الیه راجعون ) الخ ، براى اینکه این آیات و نظائرش مشتمل بر معارف خاصه الهیه اى است که نتایج خاصه اى حقیقى دارد، و تربیتش نه هیچگونه شباهتى به تربیت مکتبهاى فلسفى و اخلاقى دارد و نه حتى به تربیتى که انبیاء (علیهم السلام ) در شرایع خود سنت کرده اند. چون طریقه حکما و فلاسفه در فن اخلاق همانطور که گفتیم ، براساس عقاید عمومى و اجتماعى است ، عقایدى که ملت ها و اجتماعات درباره خوبیها و بدیها دارند و طریقه انبیاء (علیهم السلام ) هم بر اساس عقائد عمومى دینى است ، عقائدى که در تکالیف عبادتى و در مجازات تخلف از آن تکالیف دارند، ولى طریقه سوم که طریقه قرآن است براساس توحید خالص و کامل بنا شده ، توحیدى که تنها و تنها در اسلام دیده مى شود و خاص اسلام است که بر آورنده اش بهترین صلوات و درودها باد (دقت فرمائید).

سخنان بى اساس یکى از مستشرقین و نقد آن 

و عجب اینجاست که بعضى از شرق شناسان غربى ، در تاریخ خود که درباره تمدن اسلام نوشته ، حرف هائى زده که خلاصه اش از نظر خواننده میگذرد: آنچه از اسلام و معارفش براى یک جامعه شناس اهمیت دارد، بحث از شئون تمدنى است که دعوت دینى اسلام آورده ، و در میان پیروان خود گسترش داده ، آرى یک دانشمند باید رمز آن خصائص روحى که در میان آنان بجاى گذارد، خصائصى که زیر بناى ترقى و تمدن و تکامل مسلمین شد، جستجو کند و گرنه معارف دینش یک دسته مواد اخلاقى است که همه ادیان و همه انبیاء، آنها را داشته و بدانها اشاره کرده اند (دقت کنید).

در حالیکه اگر به آنچه ما گفتیم دقت بیشترى بفرمائید، خواهید دید این سخن تا چه پایه ساقط و بى مایه است ، و این مستشرق چقدر به خطا رفته ، براى اینکه او فکر نکرده که نتیجه ، همیشه فرع مقدمه است و آثار خارجى که مترتب بر هر نوع تربیت مى شود، این آثار زائیده و نتایج نوع علوم و معارفى است که مکتب دارد و مربى آنرا القاء مى کند، و شاگرد و آنکه در تحت تربیت مکتب است ، آن را فرامیگیرد.

و اگر دو مکتب دار را در نظر بگیریم که یکى مردم را بسوى حق و کمال دعوت مى کند، اما درجه نازل از حق و درجه متوسط از کمال و دیگرى نیز بسوى حق و کمال دعوت مى کند، ولکن حق محض و خالص و کمالى که بالاتر از آن تصور ندارد،

آیا این دو مکتب دار و این دو نوع مکتب ، یکسانند؟! ابدا

فرق میان این سه طریقه و مسلک 

دین مبین اسلام همین مکتبى است که بسوى حق محض و کمال اقصى دعوت مى کند و اما مکتب اول ، یعنى مکتب حکما و فلاسفه تنها بسوى حق اجتماعى و مکتب دوم تنها بسوى حق واقعى و کمال حقیقى ، یعنى آنچه مایه سعادت آدمى در آخرت است میخواند، ولى مکتب اسلام بسوى حقى دعوت مى کند که نه ظرف اجتماع گنجایش آنرا دارد و نه آخرت و آن خداى تعالى است ، اسلام اساس تربیت خود را بر این پایه نهاده ، که خدا یکى است ، و شریکى ندارد، و این زیربناى دعوت اسلام است که بنده خالص بار مى آورد و عبودیت محض را نتیجه میدهد، و چقدر میان این سه طریقه فاصله است ! این مسلک بود که جمع بسیار و افرادى بیشمار از بندگانى صالح و علمائى ربانى و اولیائى مقرب از مرد و زن تحویل جامعه بشرى داد و همین شرافت در فرق میانه سه مسلک نامبرده کافى است .

علاوه بر اینکه مسلک اسلام از نظر نتیجه هم با آن دو مسلک دیگر فرق دارد، چون بناى اسلام بر محبت عبودى و ترجیح دادن جانب خدا بر جانب خلق و بنده است (یعنى هر جا که بنده در سر دو راهى قرار گرفت که یکى به رضاى خدا و دیگرى به رضاى خودش مى انجامد، رضاى خود را فداى رضاى خدا کند، از خشم خود بخاطر خشم خدا چشم بپوشد، از حق خود بخاطر حق خدا صرفنظر کند. و همچنین ).

و معلوم است که محبت و عشق و شور آن بسا میشود که انسان محب و عاشق را به کا رهائى وا میدارد که عقل اجتماعى ، آنرا نمى پسندد، چون ملاک اخلاق اجتماعى هم ، همین عقل اجتماعى است و یا به کارهائى وامیدارد که فهم عادى که اساس تکالیف عمومى و دینى است ، آن را نمى فهمد، پس عقل براى خود احکامى دارد و حب هم احکامى جداگانه که انشاءاللّه بزودى توضیح این معنا در پاره اى مباحث آینده از نظر خواننده مى گذرد.

 

المیزان ذیل آیات 153 الی 157  جلد اول

  • رسول ملکیان اصفهانی